انکار مصیبت، خود مرهمی است بر داغی که بزرگی آن، بیش از توان ماست.
انکار، تنها حربهی دل بیچارهای است که یکباره تمام امیدش بر باد رفته.
که نمیتواند بپذیرد.
نمیتواند باور کند.
این روزها فکر میکنم دارم خواب میبینم.
فکر میکنم حتما از خواب بیدار خواهم شد و نفس راحتی خواهم کشید.
فکر میکنم تمام اینها کابوسی گذراست.
در خودم نیستم و بیهوده دست و پا میزنم برگردم به خودم.
به روزمرگیهای سیال گریزناپذیر.
نه!
در خودم نیستم.
عین وقتی که خبر را شنیدم.
که تا صبح روبروی تلویزیون از درد و داغ و لرز به خودم میپیچیدم.
که از حال میرفتم و میدیدم پیدا شدهای و سالمی.
و از حال میرفتم و میدیدم رفتهای و بیچاره شدهایم.
که تا صبح در این کشاکش نفسگیر هزار بار مردم و زنده شدم.
تا آخر با بهت و دردی که هیچ وصفی برایش نمییابم، دیدم تمام شد.
نه!
حتما خواب میبینم.
حتما هنوز در کابوسی طولانی دست و پا میزنم.
حتما صبح میرسد و بیدار میشوم.
حتما نفس راحتی خواهم کشید.
حتما بیدار خواهم شد.
همین روزها.
به همین زودی.
بازدید امروز: 64
بازدید دیروز: 100
کل بازدیدها: 583708